گزارش نشست هفت آزمایش با دین

نشست علمی نقد کتاب «هفت آزمایش با دین» به همت گروه فلسفه پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار شد. این نشست علمی به صورت حضوری و مجازی و با ارائه دکتر مهدی نساجی استادیار گروه روان‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی و نقد دکتر امیرمحمد موسوی و دکتر مهری علیزاده در تاریخ ۱۳/۸/۱۴۰۴ در تالار شهیدسلیمانی پژوهشگاه برگزار شد. در ابتدا مقدمه ارائه و طرح اولیه‌ای از موضوع نشست علمی داده شد.
در این مقدمه بیان شد که جاناتان جانگ، که خود از پژوهشگران فعال در Cognitive Science of Religion (CSR) است، در این کتاب تلاش می‌کند نشان دهد که چگونه می‌توان دین را نه از منظر الهیات یا پدیدارشناسی، بلکه با روش‌های تجربی و قابل آزمون مطالعه کرد. او هفت «آزمایش فکری و تجربی» را به‌عنوان مسیرهایی برای آزمودن گزاره‌های دینی درباره‌ی ایمان، مناسک، و تجربه‌ی قدسی طرح می‌کند. ایشان، دین را نه به‌مثابه‌ی نظامی از گزاره‌های مابعدالطبیعی، بلکه به‌عنوان پدیده‌ای چندوجهی (شناختی، زیستی، فرهنگی و وجودی) مورد مطالعه قرار می‌دهد و تلاش می‌کند با برداشتن فاصله میان «تبیین علمی دین» و «تجربه معنوی دین»، رویکردی هم‌افزا میان علم و ایمان داشته باشد و خوانشی متوازن ارائه کند. در واقع کتاب هفت آزمایش با دین به بررسی علمی باورهای دینی و روحانی از منظر روان‌شناسی تجربی می‌پردازد و با نگاهی میان‌رشته‌ای، تلاش می‌کند به پرسش‌های دیرینه‌ای مانند منشأ باور به خداوند، نقش ترس از مرگ در شکل‌گیری اعتقادات، یا چگونگی درک کودکان از مفاهیم روحانی پاسخ دهد. جانگ با مرور آزمایش‌های روان‌شناختی در کشورهای مختلف (از چین و هند تا برزیل و آمریکا)، هم نقاط قوت و هم محدودیت‌های این مطالعات را تحلیل می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه ذهن انسان به‌سمت ایده‌های دینی گرایش دارد. جانگ به‌جای ارائه‌ی نتایج قطعی، پشت صحنه‌ی آزمایشگاه‌های روان‌شناسی را مورد توجه قرار داده و نشان می‌دهد که چگونه پژوهشگران با تردیدها و چالش‌های روش‌شناختی روبه‌رو می‌شوند. برای مثال، او به نقد مطالعاتی می‌پردازد که ادعا می‌کنند «تفکر تحلیلی» موجب بی‌دینی می‌شود یا اینکه کودکان به‌طور ذاتی خداباور هستند. این رویکرد انتقادی به خواننده کمک می‌کند تا درک بهتری از پیچیدگی‌های علوم تجربی در مطالعه‌ی پدیده‌های معنوی پیدا کند. جانگ در نهایت نتیجه می‌گیرد که آزمایش‌های روان‌شناختی درباره‌ی دین، بیش از آنکه حقایق مطلق را آشکار کنند، پنجره‌ای به‌سوی تمایلات ذهنی بشر می‌گشایند.
در ادامه نشست، آقای دکتر موسوی نقد خود را از زاویه‌ی مبانی نظری و شیوه‌ی استدلال نویسنده‌ی اثر مطرح کردند. ایشان اظهار داشتند که در متن اصلی کتاب، مجموعه‌ای از مفروضات نظری وجود دارد که نویسنده به‌طور یکدست و منسجم با آن‌ها برخورد نکرده است. به بیان ایشان، در برخی بخش‌ها این مفروضات به‌صورت انتخابی و سلیقه‌ای به کار گرفته شده‌اند، در حالی که در بخش‌های دیگر نادیده گرفته شده یا حتی به‌گونه‌ای متفاوت تفسیر شده‌اند.
دکتر موسوی همچنین تأکید داشتند که نادیده‌گرفتن انسجام در این مفروضات، موجب تزلزل در مبنای تبیینی کتاب می‌شود و پرسش‌هایی جدی درباره‌ی صدق و کذب گزاره‌ها و میزان حقانیت ادعاهای نظری مطرح می‌کند. به باور ایشان، مادامی که نسبت نویسنده با مفاهیمی چون صدق، حقیقت و اعتبار معرفتی روشن نباشد، نتیجه‌ی نهایی پژوهش نیز نمی‌تواند از استحکام فلسفی کافی برخوردار باشد.
در ادامه، آقای دکتر نساجی در مقام پاسخ، توضیح دادند که نقد دکتر موسوی مبتنی بر نوعی انتظار فلسفی از آثار پژوهشی در حوزه‌ی علوم شناختی است، در حالی که این حوزه اساساً رویکردی توصیفی و تبیینی دارد نه ارزشی یا هستی‌شناسانه.
به گفته‌ی ایشان، علوم شناختی برخلاف فلسفه، به‌دنبال داوری درباره‌ی درستی یا نادرستی باورها نیستند، بلکه می‌کوشند روند شکل‌گیری، تحول و کارکرد باورها را از منظر تجربی و شناختی تبیین کنند. در این چارچوب، مفاهیمی مانند “صدق و کذب” یا “حقانیت” موضوع بحث نیستند، بلکه تمرکز علم بر این است که انسان چگونه به باورهای خود می‌رسد، چه سازوکارهایی در این فرایند دخیل‌اند و چه عوامل شناختی و فرهنگی در ساخته‌شدن این باورها نقش دارند.
دکتر نساجی افزودند که یکی از سوء‌تفاهم‌های معمول، تداخل معنایی میان مفاهیم فلسفی و علمی است. برای نمونه، هنگامی‌که در علوم شناختی از واژه‌ی «هستی» یا مفاهیم مشابه استفاده می‌شود، مقصود همان معنای فلسفی یا متافیزیکی آن نیست. در رویکرد علمی، واقعیت بیشتر به‌صورت پدیده‌های قابل مشاهده، قابل سنجش و آزمون‌پذیر در نظر گرفته می‌شود، در حالی که فلسفه هستی را در افق وجودشناسی، حقیقت یا معنا بررسی می‌کند. از همین‌رو، تلاش برای تفسیر داده‌های تجربی با مفاهیم فلسفی ممکن است موجب ابهام یا مغالطه شود.
در بخش پایانی سخنان خود، دکتر نساجی به مسئله‌ی کلیت‌گرایی در علم نیز اشاره کردند و تصریح نمودند که علوم انسانی و به‌ویژه روان‌شناسی، به‌دنبال قوانین عام و تغییرناپذیر نیستند. در بسیاری از حوزه‌های پژوهشی، تفاوت‌های فرهنگی، اجتماعی و زمینه‌ای جزء طبیعی فرایند مطالعه تلقی می‌شوند. بنابراین، انتظار این‌که یافته‌های روان‌شناسی یا علوم شناختی در همه‌ی فرهنگ‌ها و جوامع نتایج یکسانی داشته باشد، انتظاری نادرست است.
ایشان تأکید کردند که وجود این تنوّع فرهنگی و بومی نه تنها مانع پیشرفت روان‌شناسی دین نمی‌شود، بلکه می‌تواند به غنای نظری و تنوع رویکردها در این زمینه کمک کند.
به‌طور خلاصه، گفت‌وگوی میان دکتر موسوی و دکتر نساجی نشان داد که اختلاف دیدگاه میان دو رویکرد ــ یکی فلسفی و معطوف به صدق و معنا، و دیگری علمی و معطوف به تبیین تجربی ــ در واقع می‌تواند فرصتی سازنده برای تعمیق بحث و روشن‌تر شدن مرزهای میان فلسفه‌ی ذهن، علوم شناختی و روان‌شناسی دین باشد.